زندگینامه مختصر آیت الله العظمی محمدتقی بهجت فومنی
به کربلایی محمود گفت که اجازه دهد محمدتقی درس را ادامه دهد. کربلایی محمود هم که نمیخواست آنچه را خدا به او ارزانی کرده تباه کند، فرزند دوازده سالهاش را به حوزه فومن فرستاد.
استعدادش همواره توجهها را جلب میکرد. آیتالله سعیدی وقتی آن استعداد را در او دید، به پدر گفت: «او را به عراق بفرست. بگذار آنجا درس بخواند». برای کربلایی خیلی سخت بود که دردانهاش را به فرسنگها دورتر از خانه و کاشانهاش بفرستد، ولی باز هم برای اینکه آنچه خدا به او ارزانی داشته، تباه نشود، این سختی را به جان خرید.
طلبه جوان، در نزد اساتید خوش درخشید، نبوغ او در چشم اساتید نمودار بود. تلاش او هم عجیب بود. تا آنجا که حتی در سختترین مریضیها هم حاضر به ترک کلاس درس نبود. روزی از شدت مریضی توان شرکت در کلاس نداشت، ولی با خود فکر کرد که داخل کلاس مینشینم و حرفهای استاد را در ذهن ضبط میکنم، ولی درباره آن فکر نمیکنم؛ وقتی خوب شدم، آنها را مرور میکنم و روی آن فکر میکنم.
حافظه قوی، فهم نیکو، همت و پشتکار والا و تقوای مثالزدنی دست به دست هم داد تا محمدتقی بهجت، پس از سالها بهرهمندی از عالمان بسیار بزرگی چون آیتالله نایینی، آیتالله غروی اصفهانی و آیتالله شیرازی، عالم دین شود و فقیه در علوم اهلبیت علیهمالسلام.
صفحات: 1· 2